یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود مثل بارون بهار زار و زار گریه می کرد گاهی دست خسته شو به سوی خدا می کرد که ای خدای مهربون خالق هفت آسموناونو بی وفا نکن از دلم جدا نکن بگیر دست خستمو تو منو رها نکن
درباره این سایت